خوابيدن جمعي از نخبگان مملكت در پياده رو خيابان پاسداران



چهارشنبه شب (۲۹/۳/۸۷) صف طولاني متشكل از دختران و پسران جوان در خيابان پاسداران تشكيل شده بود. صفي كه اگر تهش را ميگرفتي و به سمت اول آن ميرفتي سر از مكان ديگري در دنيا به غير از ايران در مياوردي. در زمزمه ها نام كشورهاي مختلفي را ميشنوي. امريكا٬ كانادا٬ انگلستان٬ استراليا و ...
آنچه گفته شد مربوط به صف تشكيل شده در خيابان پاسداران براي ثبت نام در آزمون تافل بود. در دوره هاي قبل ثبت نام تافل٬ تعداد ثبت نام كنندگان به صورتي بود كه معمولا اگر صبح براي ثبت نام حاضر بودي به راحتي موفق به ثبت نام ميشدي. اما با وخامت اوضاع مملكت و افزايش اشتياق براي خروج از كشور اوضاع به صورتي شده بود كه پياده روي خيابان پاسداران تبديل به تختخواب اين جوانان شده بود.
من هم به همراه يكي از دوستاني كه قصد ثبت نام داشت به محل ثبت نام رفتم و ساعتي به صحبت با ساير عزيزان مشغول بودم و جملاتي نظير جملات زير را شنيدم:

* تو ايران و با اين شرايط ادامه تحصيل دادن حماقته
* باور كنين اوضاع اگر مثل ۳ سال پيش بود من هيچ وقت به فكر رفتن از ايران نميوفتادم
* آخه با كدوم امكانات اينجا رو تزم كار كنم؟
* ميدوني چند سال بايد كار كنم تا يه خونه بخرم؟
* اين تحريم ايران باعث شده ديگه مقالات ما رو هم به راحتي پذيرش نميكنن!
* من جنوب كار ميكنم٬ سال به سال حقوقم به جاي بالا رفتن داره پايين مياد!
* اگه اميدي به بهبود وضع مملكت داشتم ميموندم!
* ميدوني بچه هايي كه داخل ايران دكترا ميخونن چه زجر روحي و مالي رو تحمل ميكنن؟
* از همه بدتر پوزخندهاي كسايي هست كه تو زندگيشون و تا اين سن يك دهم ما هم به خودشون زحمت ندادن و سختي نكشيدن. من ديگه تحمل اين زهر خندها رو ندارم
* ميخوام يه جا باشم كه برام ارزش قائل باشن
* ...

شب تو خونه و جاي خنك و نرمم خوابم نميبرد. به بچه هايي فكر ميكردم كه امشب تو پياده رو خيابون پاسداران خوابيده بودن. البته از سختي يك شبه اونها ناراحت نبودم. به اين فكر ميكردم كه اينها هم ميرن و به سهم خودشون متوسط درك و فهم اجتماع ما باز هم پايين تر از ايني كه هست ميره.

باز هم :

من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي كه ميسازم بد آهنگ است

بيا ره توشه برداريم٬ قدم در راه بي برگشت بگذاريم٬ ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است.



منبع:iranianuk