¦
Posted by
David
at
Thursday, October 23, 2008
Labels: ایران امروز، حقوق انسان، زلاندنو، فرار مغزها، مهاجرت، نخبگان، نیوزیلند ¦ 0 نظر
Labels: ایران امروز، حقوق انسان، زلاندنو، فرار مغزها، مهاجرت، نخبگان، نیوزیلند ¦ 0 نظر
چند ساعت پیش اتفاق افتاد:
خسته و خواب آلود از سر کار برمیگشتم که ناگاه درد وحشتناکی تمام وجودم را به خود گرفت. دیدم کهچند تا میخ در کف خیابان کفشم را سوراخ کرده بوند و تا اعماق پایم فرو رفته بودند. میخ ها را از پایم خارج کردم و بعد از کف پام به شدت فوران خون خارج شد. تنها چیزی که به فکرم زد. بستن بالای پا و جلوگیری از خارج شدن بیشتر خون بود.
خیابان خلوت و خلوت بود. آن هم راه بزرگ شمالی که یکی از بزرگترین خیابانهای آکلند است. بعد از چن دقیقه ای ولو شدن در همان حال و با هر دردسری که بود خودم را به خودم را سلانه سلانه به یک پمپ بنزین رساندم و از او خواستم که از یک آژانس تاکسی برایم تاکسی خبر کند.
در همین بین البته با خودم فکر میکردم که واقعا چه خوب می شد اگر همین حادثه پایانی بود بر سالها تعقیب و گریز در زندگی و سالهای سال دنبال کردن سرابها باشد. واقعا در آن لحظه فکر کردم مرگ چه قدر می تواند شیرین باشد. انگار دزدی هستی که دیگر نفست گرفته است از فرار و امروز حتی حاضری با دست خود بگویی که " تمامش کن. من تسلیمم."
به هر حال در پمپ بنزین برایم یک تاکسی خبر کرد و بعد به بیمارستان و بخش ارژانس رفتم.
در بمارستان ابتدا از من دلیل آمدن را پرسیدند و فرمی را پر کردم.لباسهایم به شدت به هم ریخته و سرو و ضعم نا مناسب بود.
یک پرستار پایم را مشاهده کرد و پانسمان اولیه و معاینات انجام داد. بعد از چند لحظه هم به دیدار دکتر رفتم
" بگو ببینم چطور شده؟... آلرژی به چه داروهایی داری؟ ... چند وقت پیش مجروحیت داشتی؟... و خلاصه کلی از این سوالات.
من دکتر ... هستم. دوباره پانسمان قبلی را باز کرد و چندین تزیق و شستشو داد.
" ببین علی جان٬ ممکن است که براده های میخ ها هنوز در پایت باشد لذا دو تا آزمایش دیگر هم باید بدهی. یکیش عکس رادیوگرافی است و دیگری هم آزمایش سختی(؟؟؟). بعد هم یک تزریق کزاز برایت تجویز میکنم."
و بعد به اتاق بعد رفتم. " من ماری هستم. کار رادیوگرافی را انجام میدهم." و با کمال صبر و حوصله پای من را در زوایای متفاوت عکس برداری کرد. و با کمک او از اتقاق بیرون آمدم و دوباره به پدیریش رفتم.
"علی جان الان من باید چند تزریق بر روی شما انجام دهم. مشکل خاصی وجود ندارد. تنها از لطفا ۲۰ دقیقه بعد از تزریق همین جا بمان تا اگر بدنت عکس العمل خاصی داشت آن را مشاهده کنیم" . عکس العمل؟ مثلا چی؟ " نه نگران نباش. این یک روش معمول است. ما تنها برای اطمینان چنین کاری میکنیم.
پس از ۲۰ دقیقه. با اشاره دست به اتاق پدیرش رفتم. و آنها به من گفتند: " خوشبختانه مشکلی نیست و شما می توانی بروی" .
کارت اعتباری ام را بیرون آوردم و با یک لبخند به آنها گفتم واقعا از لطف شما ممنونم. چینین مسولیت پذیری را نه در ایران دیده بودم و نه در هیچ جای دیگر چنین مسولیت پدیری را ندیده ام. حال چه قدر می بایت تقدیم کنم"
" تمام هزینه ها توسط دولت نیوزیاند پرداخت می شودو اصلا نگران نباشید" جدا واقعا ممنونم.
ما که کاره ای نیستم. این دولت نیوزیلند است که در تصادف ها هزینه های درمانی را کامل می پرادازد"
به واقع امروز باورم شد که به عنوان یک انسان و نه به عنوان علیرضا نه به عنوان داشنجوی دکتری٬ ایرانی و..... دارای حقوقی هستم. که انگار فقط در اینجا این حقوق را کشف کرده اند.
و من با خودم گفتم: زنده باد نیوزیلند. زنده باد حزب کارگر و زنده باد سوسیالیزم
به نقل از وبلاگ در سرزمین جنوبی
خسته و خواب آلود از سر کار برمیگشتم که ناگاه درد وحشتناکی تمام وجودم را به خود گرفت. دیدم کهچند تا میخ در کف خیابان کفشم را سوراخ کرده بوند و تا اعماق پایم فرو رفته بودند. میخ ها را از پایم خارج کردم و بعد از کف پام به شدت فوران خون خارج شد. تنها چیزی که به فکرم زد. بستن بالای پا و جلوگیری از خارج شدن بیشتر خون بود.
خیابان خلوت و خلوت بود. آن هم راه بزرگ شمالی که یکی از بزرگترین خیابانهای آکلند است. بعد از چن دقیقه ای ولو شدن در همان حال و با هر دردسری که بود خودم را به خودم را سلانه سلانه به یک پمپ بنزین رساندم و از او خواستم که از یک آژانس تاکسی برایم تاکسی خبر کند.
در همین بین البته با خودم فکر میکردم که واقعا چه خوب می شد اگر همین حادثه پایانی بود بر سالها تعقیب و گریز در زندگی و سالهای سال دنبال کردن سرابها باشد. واقعا در آن لحظه فکر کردم مرگ چه قدر می تواند شیرین باشد. انگار دزدی هستی که دیگر نفست گرفته است از فرار و امروز حتی حاضری با دست خود بگویی که " تمامش کن. من تسلیمم."
به هر حال در پمپ بنزین برایم یک تاکسی خبر کرد و بعد به بیمارستان و بخش ارژانس رفتم.
در بمارستان ابتدا از من دلیل آمدن را پرسیدند و فرمی را پر کردم.لباسهایم به شدت به هم ریخته و سرو و ضعم نا مناسب بود.
یک پرستار پایم را مشاهده کرد و پانسمان اولیه و معاینات انجام داد. بعد از چند لحظه هم به دیدار دکتر رفتم
" بگو ببینم چطور شده؟... آلرژی به چه داروهایی داری؟ ... چند وقت پیش مجروحیت داشتی؟... و خلاصه کلی از این سوالات.
من دکتر ... هستم. دوباره پانسمان قبلی را باز کرد و چندین تزیق و شستشو داد.
" ببین علی جان٬ ممکن است که براده های میخ ها هنوز در پایت باشد لذا دو تا آزمایش دیگر هم باید بدهی. یکیش عکس رادیوگرافی است و دیگری هم آزمایش سختی(؟؟؟). بعد هم یک تزریق کزاز برایت تجویز میکنم."
و بعد به اتاق بعد رفتم. " من ماری هستم. کار رادیوگرافی را انجام میدهم." و با کمال صبر و حوصله پای من را در زوایای متفاوت عکس برداری کرد. و با کمک او از اتقاق بیرون آمدم و دوباره به پدیریش رفتم.
"علی جان الان من باید چند تزریق بر روی شما انجام دهم. مشکل خاصی وجود ندارد. تنها از لطفا ۲۰ دقیقه بعد از تزریق همین جا بمان تا اگر بدنت عکس العمل خاصی داشت آن را مشاهده کنیم" . عکس العمل؟ مثلا چی؟ " نه نگران نباش. این یک روش معمول است. ما تنها برای اطمینان چنین کاری میکنیم.
پس از ۲۰ دقیقه. با اشاره دست به اتاق پدیرش رفتم. و آنها به من گفتند: " خوشبختانه مشکلی نیست و شما می توانی بروی" .
کارت اعتباری ام را بیرون آوردم و با یک لبخند به آنها گفتم واقعا از لطف شما ممنونم. چینین مسولیت پذیری را نه در ایران دیده بودم و نه در هیچ جای دیگر چنین مسولیت پدیری را ندیده ام. حال چه قدر می بایت تقدیم کنم"
" تمام هزینه ها توسط دولت نیوزیاند پرداخت می شودو اصلا نگران نباشید" جدا واقعا ممنونم.
ما که کاره ای نیستم. این دولت نیوزیلند است که در تصادف ها هزینه های درمانی را کامل می پرادازد"
به واقع امروز باورم شد که به عنوان یک انسان و نه به عنوان علیرضا نه به عنوان داشنجوی دکتری٬ ایرانی و..... دارای حقوقی هستم. که انگار فقط در اینجا این حقوق را کشف کرده اند.
و من با خودم گفتم: زنده باد نیوزیلند. زنده باد حزب کارگر و زنده باد سوسیالیزم
به نقل از وبلاگ در سرزمین جنوبی
Subscribe to:
Posts (Atom)