عید و تنهایی



سلام یه کسایی که وبلاگ منو میخونن یا بعدا خواهند خوند !
امروز میخوام از غربت براتون بگم . امروز میخوام از تنهایی براتون بگم و امروز میخوام حرف هایی براتون بزنم که شاید تلخ باشه !
میدونید ، حقیقت اینه که آدمها هیچ وقت قدر چیز هایی که دارند رو نمی دونند !
عجیبه که آدما همیشه حسرت چیزهایی رو میخورن که ندارند ! و عجیبه که باز بعدا حسرت چیزهایی رو که داشتن و از دست دادند میخورند !
من خودم همیشه دوست داشتم که درس بخوتم و پیشرفت کنم ولی واقعا مشکلات زیاد و عجیبی برام پیش اومد و نتونستم این کارو بکنم تمت حالا که دارم درس میخونم ، حسرت خونه و مامان و فامیل هامو میخورم .
از خورد و خوراک افتادم و نمیتونم درست زندگی کنم . همش خوابم میاد و دوست دارم بخوابم .
حالا میفهمم که چقدر عاشق مامانم هستم و چقدر در کنارش بودن لذت داره .
میبینید ! همیشه همینه و ما آدما همیشه نا سپاس هستیم ! اما امیدوارم هر چه زودتر به ساحل آرامش برسم .